ترجمه و تحقیق: سلمان ایرانی*

اصطلاح هرمنوتیک( Hermeneutics) از فعل یونانی (Hermeneuein) (تفسیر کردن) مشتق شده و از نظر ریشه‌ی شناختی با کلمه‌ی هرمس(Hermes) خدای یونانی و پیام‌آور خدایان پیوند دارد. این پیوند انعکاسی از ساختار سه مرحله‌ای عمل تفسیر است که عبارتند از پیام (متن)، تفسیر مفسر (هرمس) و مخاطبان. امروزه این اصطلاح، به رشته‌ای عقلی اطلاق می‌شود که به ماهیت و پیش‌فرضهای تفسیر ارتباط دارد.


هرمنوتیک و نظریه‌ی تأویل از قدیم‌الایام در غرب و جهان اسلام مطرح بوده است، عالمان دینی جهت کشف معانی متون مقدس و تفسیر آنها رویکردهایی از جمله تهذیب و تزکیه نفوس را پیشنهاد می‌دادند ولی در غرب، از اوایل قرن نوزدهم این دانش توسط کسانی همچون شلایر ماخر(1) (1768-1834)، ویلهلم دیلتای(2) (1833-1911) و ‌هانس گئورگ گادامر(3) (1900) به صورت جدیدی پایه‌گذاری شد. نظریه تفسیری «شلایر ماخر» با تبدیل هرمنوتیک از وضعیت قواعد خاص به عام حول محور دو اصل« تفسیر دستوری» و «تفسیر فنی» می‌چرخید و «دیلتای» نیز با ارایه روش‌شناسی عام در علوم انسانی به تمییز و روشمند کردن آن دسته از علوم با علوم طبیعی، هرمنوتیک را وارد عرصه جدیدی ساخت و گادامر با تدوین اثر مهم «حقیقت و روش» در سال 1960، تأویل‌گرایی را در راستای تفکر‌هایدگری قرار داد و بر خلاف شلایر ماخر و دیلتای که فاصله تاریخی و فرهنگی مفسر از مؤلف را منشأ بدفهمی می‌دانستند، اصرار داشت که فهمیدن بدون پیش‌فرضها و اعتقادات مفسر امکان‌پذیر نیست. بر این اساس کشف نیت مؤلف برای او چندان اهمیت نداشت و به تفسیر عینی و نهایی نیز اعتقادی پیدا نکرد. البته عنصر مؤلف و استقلال حیاتی متون ادبی قبل از گادامر توسط طرفداران فروید، مارکسیست‌ها، ساخت‌گرایان و ساخت‌شکن‌ها مطرح بود، شایان ذکر است که برخی از اندیشمندان معاصر تأویل‌گرایی همچون ای، دی، هیرش(4) با اصلاح نظریه شلایر ماخر به شکلی از نیت مؤلف جهت پرهیز از ذهنیت‌گرایی اصرار ورزیدند و نیز امیلیو بتی (5) مورخ حقوقی ایتالیایی گادامر را به جهت از بین بردن امکان باز‌شناسی تفسیر ذهنی از تفسیر معتبر مورد انتقاد قرار داد. (6) هرمنوتیک در جهان اسلام گرچه به گونه‌ای مستقل مطرح نبود؛ اما مورد غفلت نبوده است، بلکه اندیشمندان علوم قرآنی و اصولی در آثار خود جهت اهداف فقهی و تفسیری به مباحثی از جمله علم تفسیر و تفاوت آن با تأویل، روشها و مناهج تفسیری و انواع تفسیر نقلی، رمزی، اشاری، شهودی، عقلی و اجتهادی، تفسیر قرآن به قرآن، تفسیر به رأی و مباحث اصول همچون علم به وضع انواع دلالتهای تصوری، تصدیقی اولی، تصدیقی ثانوی، کشف مراد مؤلف و متکلم، مسئله «ظهور» و غیره می‌پرداختند و البته تمام عالمان اسلامی بر خلاف گادامر و ریکور، به «معنای نهایی و اصیل متکلم» باور داشتند.

مهمترین هدف و وظیفه نظریه‌ی تأویل، این است که به پرسشهایی از این قبیل پاسخ بدهد: آیا می‌توانیم به عنوان مفسر و شناسنده یک کلام که دارای ذهنیت و نگرش خاصی هستیم بدون دخالت پیشداوری و پیشفرض به معنای آن کلام نایل آییم؟ آیا عبارات علاوه بر معانی ظاهری معانی دیگری هم دارند؟ و دستیابی به آن امکان‌پذیر است؟ اصلا چرا گاه بین مفسران یک متن اختلاف پیدا می‌شود؟ آیا تفاوت در پیش‌فرضهای مؤلفان و مفسران و فاصله تاریخی میان آن دو، ابهامات و پیچیدگیهای کلامی را ظاهر می‌کند؟ آیا تفاوت در قواعد و روشهای تبیین و تفسیر، آدمیان را به نحله‌های گوناگون می‌کشاند؟ در آن صورت آیا می‌توان به نیت و مقصود مؤلف از جمله باری تعالی دست یافت؟ آیا راهی برای تمییز فهم درست از نادرست وجود دارد یا همانند تفکر‌هایدگری و‌گرایش پدیدار‌شناسی هر منو تیکی باید به نوعی «نسبیت» در فهم، روی آورد؟ آیا هر فهمیدنی به تفسیر محتاج است؟آیا هر متنی دارای معانی پنهانی است که با تفسیر آشکار می‌شود؟ یا بدون عمل «تفسیر» هم می‌توان به معانی متون دست یافت؟ و از همه مهمتر، حقیقت تفهیم و فهم چیست و واقعیت فهم چگونه می‌شود؟

تاریخ گواهی می‌دهد که بررسی و تحلیل هرمنوتیک و بطور کلی روشهای فهم متون خصوصا متون دینی بیش از رشته‌های دیگر ضرورت دارد، زیرا هر دین و جامعه دینی با توده انباشته‌ای از تفسیر‌های چالش بر انگیز، بستر تاریخی خود را ادامه می‌دهد و منشأ نزاع‌ها و ستیزه‌ها و مناقشات کلامی، فقهی، اخلاقی و بطور کلی دین‌شناسی شد که در نهایت به تکفیر و تفسیق و جنگهای چند صد ساله فرقه‌ها و مذاهب گوناگون کشیده شده است. هرمنوتیک در طی رشد و بالندگی و تحولش معانی و تفاسیر گوناگون یافته است که به شرح ذیل می‌باشند:

1- در قرون وسطی به معنای تفسیر و تأویل «کتاب مقدس» بوده است.
2- مسیحیان قبل از قرن نوزدهم، این اصطلاح را در روش فهم متون مقدس به کار می‌بردند.
3- شلایر ماخر، هرمنوتیک را را در علم فهم زبان و قواعد عام تفسیر و نقد متون تعریف نمود.
4- ویلهلم دیلتای، روش‌شناسی و تمییز روش تفهیم از روش تبیین علوم طبیعی را در این دانش پایه‌ریزی کرد.
5- فلسفه هرمنوتیک و تحلیل واقعیت فهم به عنوان یک پدیده فلسفی، بدون توجه به تفکیک «تأویل» و «تفسیر»، صحیح از ناصحیح و سره از ناسره از عصر هوسرل، ‌هایدگر، و بویژه توسط گادامر مطرح گردید.

«شلایر ماخر»

فردریک ارنست واینل شلایر ماخر (1834-1768) متکلم، ادیب، مترجم آثار افلاطون و بنیانگذار هرمنوتیک معاصر آلمانی، با توجه به آشنایی خود نسبت به هرمنوتیک دینی و سنتی و شناخت کامل به واکنشها و مکاتب فلسفی عصر خود یعنی فلسفه روشنگری، انتقادی و رمانتیک به رویکرد نوینی در هرمنوتیک پرداخت و در تدوین یک شیوه واحد و عام و جهان شمول برای تفسیر متون مختلف تلاش فراوان نمود. او تأویل و تفسیر را از حالت موردی به مباحث کلی و اصولی تبدیل کرد. پس از مرگ یاداشتهایش توسط شاگردش فردریک لوکه در سال 1838 با عنوان هرمنوتیک و نقادی به ویژه در عهد جدید منتشر شد و با اهمیت و تأکیدات دیلتای، توجه همگان به آن جلب شد. هرمنوتیک قبل از شلایر ماخر، عبارت بود از فقه الغه متون کلاسیک به ویژه یونانی و لاتینی و تفسیر و کشف متون مقدس یعنی عهد قدیم و جدید که بالطبع عمل تفسیر در هر یک از این دو قلمرو تنوع می‌یافت. در این دانش با ظهور شلایر ماخر، تنوع و چند گانگی قواعد تفسیری به وحدت بدل شد و به تعبیر ریکور، شلایر ماخر با این حرکت، انقلابی مشابه انقلاب «کانت» در فلسفه و علوم طبیعی پدید آورد.

اکنون به اختصار به پاره‌ای از باورهای شلایر ماخر در مباحث هرمنوتیک می‌پردازیم:

هرمنوتیک از دیدگاه شلایر ماخر، نظریه‌ای فلسفی و شناخت‌شناسیک است که به طور عام، روش تفسیر متون را بیان می‌کند، اختصاص به متون کهن ندارد و تفسیر کتاب مقدس را هم در بر می‌گیرد. وی با تبدیل فهم به کانون نظریه هرمنوتیک برای فهم کتاب مقدس به آموزه‌های کلیسا اعتقادی نداشت و روش هرمنوتیکی خود را عام و کلی می‌دانست.

شلایر ماخر در عصری زندگی می‌کرد که دو فلسفه رمانتیک و انتقادی کانت در آلمان رایج بود، از این رو هرمنوتیک او ممزوجی از این دو نگرش رومانتیک بود، زیرا به ویژگیهای فردی و حالتهای روانی و احساسات شخصی مؤلف و نویسنده توجه خاصی داشت و انتقادی بود. او در آرزوی وضع قواعد عام برای فهم متن بود همانگونه که کانت قبل از هرگونه علم‌شناسی و دین‌پژوهشی به نوعی ذهن‌شناسی و قواعد کلی و عام شناخت‌شناسی پرداخت وی با این نگرش، دو تفسیر مختلف دستوری (Grammatical) و فنی(Technical) یا روانشناسی (Psychological) را عرضه کرد و پایه‌های هرمنوتیک خود را به آن دو تفسیر استوار ساخت. تفسیر دستوری متوجه مشخصات گفتار و انواع عبارتها و صورتهای زبانی، فرهنگی است که مؤلف در آن زیسته و تفکر او را مشروط و معین ساخته است و تفسیر فنی و یا روانشناختی، به فردیت نهفته در پیام مؤلف و ذهنیت خاص او التفات دارد. به عبارت دیگر هر بیانی اعم از گفتاری یا نوشتاری، باید جزئی از نظام زبانی باشد و فهمیدن آن بدون شناخت این نظام میسر نیست اما چنان بیانی، اثر انسانی نیز هست و باید آن را در متن زندگی کسی که آن را ادا کرده است، فهمید. البته به اعتراف وی قبل از تفسیر فنی باید شیوه ادراک نویسنده از موضوع و زبان و هر چیز دیگر را که بتوان درباره اسلوب متمایز نگارش نویسنده یافت، آموخت.

در تفسیر دستوری، دو عنصر مهم وجود دارد: نخست هر آنچه تأویل دقیق در یک سخن دانسته می‌شود، جز در گستره زبان‌شناسی که میان مؤلف و مخاطبش مشترک است دانستنی نیست. دوم، معنای هر واژه در قطعه‌ای از نسبت آن واژه با سایر واژگان آن قطعه، دانسته می‌شود. عنصر نخست، ارتباط مؤلف و مخاطب را ممکن میکند و عنصر دوم، ارتباط درونی نظام زبان را روشن می‌سازد.
تفسیر فنی مشتمل بر دو روش شهودی و قیاسی است. روش شهودی، مفسر را هدایت می‌کند تا به جای مؤلف قرار گیرد و به همین لحاظ تا حدودی، احوال مؤلف به دست می‌آید. روش قیاسی مولف را جزئی از نوع کلی به شمار می‌آورد و سپس می‌کوشد تا پس از قیاس مؤلف با مؤلفان دیگری که جزء همان نوع کلی هستند، به مشخصات متمایز او پی برد.
شلایر ماخر به عنصر نیت مؤلف که توسط کلادنیوس طرح شده، باور نداشت و می‌گفت مؤلف از آنچه آفریده بی خبر است و همواره از جوانب گوناگون آن اطلاعی ندارد. شناخت تأویل کننده از مؤلف بارها بیش از شناختی است که مؤلف از خویشتن دارد. وی عنصر تمامی زندگی مؤلف را با مفهوم نیت مؤلف، جایگزین کرد زیرا اثر هنری، نشان از تمامی زندگی مؤلف دارد، نه از نیت او تنها در لحظه خاص آفرینش.
شلایر ماخر با وجود بی اعتقادی به نیت مؤلف، به معنای نهائی، اصلی و قطعی متن اعتقاد داشت و با قاطعیت بر آن بود که هر واژه در هر عبارت، دارای یک معناست که آن را معنای بنیادی می‌خواند و انکار میکرد متنی را که توان تأویل از چند دیدگاه را داشته باشد. او صریحاً می‌گفت با هر روشی سرانجام باید به معنای نهائی قطعی برسیم و معنای نهائی از نظر او، معنائی است که بر اساس روش‌ها و ابزار متفاوت، دگرگون پذیر نباشد.
شلایر ماخر بر این نظر است که برای شناخت انسان باید او و تمامی زندگی او را شناخت و از طرفی برای شناخت او شناخت سخنش ضرورت دارد. در اینجا به تعبیر شلایر ماخر، «دایره شناخت» و به تعبیر دیگران «دایره هرمنوتیک» پدیدار می‌شود که بخش مهمی از این دانش به حل همین دور می‌پردازد. (7)


«ویلهلم دیلتای»

ویلهلم دیلتای(1912-1832) فیلسوف آلمانی، یکی از پیشکسوتان هرمنوتیک در غرب است که رویکرد شلایر ماخر را بسط وگسترش داد. وی شاگرد اگوست بک بود و در خانواده روحانی پروتستان متولد شد. زمینه فکری او جمع بین تفکر فیلسوفانی مانند نیچه و، هگل و. . . بود و در جوانی به ویراستاری آثار ومقالات شلایر ماخر اشتغال داشت. وی در فلسفه، تاریخ و روانشناسی صاحب نظر بود از این رو هیچ چیزی در نزد او بدون ظرف تاریخی قابل شناخت نبود. از این رویکرد به «تاریخ نگری معرفتی» یاد می‌شود. دیلتای آثار پراکنده‌ای دارد که شاگردان او در اوایل قرن بیستم تمامی آنها را در 20 جلد جمع آوردند. مهمترین نوشته وی در زمینه هرمنوتیک، رساله‌ای با عنوان «سرچشمه و تکامل هرمنوتیک» است که در سال 1900 تدوین گردید. وی علاوه بر تجدید روش «شلایر ماخر» در تبدیل هرمنوتیک خاص به عام، به رویکرد جدیدی پرداخت که ارتباط هرمنوتیک با نگرش تاریخی بود و در زمان وی رواج داشت. با این روش مبنایی برای علوم انسانی پایه گذاری کرد به عبارت دیگر دیلتای قبل از پرسش از چگونگی فهم متنی از تاریخ گذشته، به سؤال مقدمتری پاسخ داد که چگونه می‌توان استمرار تاریخی را به عنوان اساسی ترین تجلی زندگی آدمی درک کرد.

دیلتای از سه ‌گرایش «رمانتیک»، «هرمنوتیک شلایر ماخر» مخصوصا در گستره دانش تاریخ و پوزیتیویسم تأثیر اثباتی و ابطالی پیدا کرد. تأثیر اثباتی وی از دو ‌گرایش نخست در باب پذیرش نیت مؤلف و توجه به روانشناسی در خصوصیات فردی مؤلف بود و تأثیر ابطالی وی از پوزیتویسم و مکتب تحصلی از آن جهت بود که آن مکتب تنها الگوی معرفت‌شناسی را توصیف تجربی می‌دانست و دیلتای برای مقابله با شبهات آنها نوعی معرفت‌شناسی را برای علوم انسانی و تاریخی تمهید کرد.

در قرن هجدهم سؤالات متعددی در باب علوم انسانی و روشهای آن و نیز تمایز آن با علوم تجربی مطرح گردید. دیلتای به دنبال روشی معتبر برای علوم انسانی افتاد. برخی بر این باورند که انسان با سایر موجودات تفاوت دارد زیرا جهانی متغیر و متبدل است که با هیچ روش مشخص و ثابتی قابل مطالعه و ارزیابی نیست. ولی دیلتای بر خلاف آنها به پژوهش در علوم انسانی و ارائه روش مناسب اعتقاد داشت. وی در خود امور ذیل را دخیل می‌دانست:

باید انسان را به عنوان واقعیت اجتماعی تاریخی، مورد مطالعه قرار دهیم زیرا تا زمانی که انسان در مرحله‌ای از زمان و مکان شخصی قرار نگیرد، شناسائی آن میسر نیست.
هر کدام از رشته‌های مختلف علوم انسانی از جنبه‌های خاصی از زندگی بحث می‌کنند. این رشته‌ها برای بیان واقعیت انسان، باید در یک مکان تلاقی پیدا کنند.
برای مطالعه انسان لازم است تمام ابعاد او اعم از افکار، احساس، رفتار و. . . مورد مطالعه قرار گیرد.

ویژگی در فهمیدن و روش خاص فهمیدن است
اما چگونه فهمیدن میسر است؟ دیلتای در اینجا از «دور هرمنوتیک» در علوم انسانی استفاده می‌کند یعنی در علوم انسانی، شناخت افراد منجر به شناخت جامعه و شناخت جامعه، منجر به شناخت افراد می‌شود. هرمنوتیک دیلتای به نحو آشکاری به تمایز بین روشهای علوم انسانی با روشهای علوم طبیعی تکیه می‌کند. روش ویژه علوم انسانی، «فهمیدن» است در حالیکه روش مخصوص در علوم طبیعی، روش تبیین و توصیف مناسبات علی و معلولی میان پدیدارها است. موضوع تحقیق دانشمند طبیعی، حوادث و اثرهائی که ساخته انسان نیست و به کمک استخدام قوانین کلی تبیین نمی‌گردند، در حالیکه مورخ، نه چنان قوانینی را کشف میکند و نه بکار می‌گیرد بلکه در پی فهم اعمال عاملان حوادث است و می‌کوشد تا از طریق کشف نیات و اهداف وآ رزو‌ها و نیز منش و شخصیت و خصائص آنان به فهم افعالشان نائل آید.
چنان اعمالی قابل فهم اند زیرا اعمال بشری هستند و بر خلاف حوادث طبیعی، باطنی دارند که ما نیز به دلیل بشر بودن می‌توانیم آن را بفهمیم. به عبارتی روش علوم طبیعی روش استقراء علمی است و روش علوم انسانی و تاریخی روش «تأویل» است. از این رو شناختن علوم تاریخی و انسانی پس از تحقیق و به کمک تأویل، امکان پذیر است.

دیلتای معتقد بود که وظیفه اهل هرمنوتیک، تحلیل فلسفی و تحول فهم و تأویل در علوم انسانی است. وی زندگی را یک مفهوم متافیزیکی می‌شمرد، زندگی نیروئی است که خواهش احساس و روح را بیان می‌کند و ما این را با تجربه می‌فهمیم. دیلتای پای زندگی دارای احساس را به میدان بحثهای فلسفی کشاند. او می‌گوید زندگی، یک جریان پیوسته است و گذشته را با حال پیوند می‌دهد، افقی در آینده ما را به سمت خودش می‌کشد. زندگی هیچ وقت منقطع نیست بلکه مستمر و پویا است. مهمترین تمایز فلسفه دیلتای با بینش فلسفی مسلط در روزگار وی، توجه به فردیت یا روانشناسی افراد و ارزیابی هر پدیده در مسیر تاریخی آن بود.

دیلتای با ارائه روش‌شناسی خود در علوم انسانی، گام جدیدی در هرمنوتیک و تأویل متون برداشت و با عنایت به خصوصیات و ویژگیهای روانی مؤلف و گسترش تاریخی آن، توصیه‌های جدیدی در این باب عرضه کرد. «تأویل» از دیدگاه دیلتای، زمانی بکار می‌آید که بخواهیم چیز بیگانه و ناشناخته‌ای را از طریق موارد آشنا بشناسیم. از این رو اگر کسی تمام اشکال زندگی را بیگانه و نا آشنا یا بطور مطلق آشنا معرفی کند هیچ حاجتی به تأویل نیست.
وی واژه را نشانه‌ای قراردادی می‌دانست، همانگونه که فریاد ناشی از درد، نشانه‌ای طبیعی است.

او ملاک اصلی معنا در متن را «نیت مؤلف» می‌دانست و حتی معنای متن را با نیت ذهنی مؤلف، متحد می‌شمرد و می‌گفت هنر از اراده و منافع و نیت هنرمند، جدا نیست و تأویل ابزار شناخت این نیت است. با این تفاوت که دیلتای، متن را تجلی زندگی و در واقع، زندگی روحی و روانی مؤلف می‌دانست. او همانند شلایر ماخر بر این باور بود که مفسر باید خودش را به عنصر مؤلف، نزدیک کند نه ‌اینکه مؤلف و تألیف را به عصر خود باز گرداند و با این وجود، آگاهی «تأویل کننده» از سخن مؤلف، درک کاملتری نسبت به خود مؤلف خواهد داشت. از این روی، دیلتای، هدف اصلی هرمنوتیک را درک کاملتری از مؤلف معرفی می‌کرد بگونه‌ای که خود مؤلف نیز از چنین درکی محروم بوده است.

وی علاوه بر نیت مؤلف، به امکان کشف «معنای نهایی» نیز باور داشت و کاملاً با گزینش دلخواهانه رمانتیک و ذهن‌گرایان مخالفت می‌ورزید و با این وجود می‌گوید هر اثر هنری، معناها و مفاهیم پیچیده و پنهان بسیار دارد. امکان کشف معنای نهایی، زمانی محقق می‌شود که معنای اثر را با کشف زمینه معنائی آن بشناسیم. همانطور که معنای کنش فردی را از طریق شناخت مجموعه کنش‌های او اعم از اجتماعی و فرهنگی می‌شناسیم. به نظر او می‌توان با بررسی اسناد و حقایق و داده‌های تاریخی، آمار و غیره، جهان زنده مؤلف یعنی همان دنیای ذهن مؤلف را شناخت. دیلتای هدف تأویل کننده را از میان بردن فاصله زمانی و تاریخی میان او ومؤلف می‌دانست و شرط تحقق آن را پشت سر نهادن تمام پیشداوری‌های برآمده از زمان حاضر و رسیدن به افق اندیشه‌های مؤلف و رهایی از قید وبندهای تاریخ معاصر و تعصب و پیشداوری‌ها بیان می‌کرد.

«گئورگ گادامر»

هانس گئورگ گادامر متولد سال 1901 در لهستان و شاگرد مارتین ‌هایدگر می‌باشد. مهمترین کتابش حقیقت و روش (Truth and Method) نام دارد که در زمینه هرمنوتیک فلسفی نگاشته و در سال 1960 انتشار یافت. شاید وجه تسمیه این کتاب به جهت تلفیقی باشد که از اندیشه‌های ‌هایدگر و دیلتای فرا گرفته باشد، «حقیقت» را از فلسفه ‌هایدگر و «روش» را از هرمنوتیک دیلتای.

گادامر با اینکه به هرمنوتیک فلسفی و هستی شناسانه توجه داشت و به بیان پرسشهایی درباره امکان دستیابی به «فهم» می‌پرداخت و به طور کلی عملکرد فهم را توصیف می‌نمود لکن به فرایند تحقق «فهم» نیز اهتمام می‌ورزید بدون اینکه به صدق و کذب و اعتبار و عدم اعتبار فهم توجهی نماید. (8)

اینک به شرح مختصری از دیدگاه ایشان که نوآوری در زمینه هرمنوتیک به شمار می‌آید می‌پردازیم:

گادامر همانند لودویک ویتگنشتاین، یکی از اهداف هرمنوتیک را ربطه میان«فهم» و «پراکسیس» می‌دانست به این معنا که فهم بر زمینه و چارچوبهای معنایی خاص متکی است که توسط آن شکل می‌یابد. به عقیده وی فهم و کاربرد نمی‌تواند به طور قطعی از یکدیگر جدا شوند. (9)

هرمنوتیک گادامر، زاییده مبانی شناخت‌شناسانه وی است که حقیقت را ذو بطون و لایه لایه می‌داند و دست یافتن پاره‌ای از آنرا توسط دنیای مکالمه و گفتگو امکان پذیر می‌داند. (10) از نظر گادامر، ملاک حقیقت، صرف مطابقت تصورات با اعیان اشیا (مذهب اصالت عین) و مشاهده بداهت ذاتی تصورات (مذهب دکارت) نیست. بلکه حقیقت، عبارت است از وفاق و هماهنگی میان تفاصیل و جزئیات با کل، به گونه‌ای که عدم توفیق در رسیدن به این وفاق، عدم توفیق در رسیدن به فهم صحیح را به همراه دارد. (11) وی در مقاله حقیقت چیست به صراحت می نویسد: به اعتقاد من می‌توان به طور اصولی گفت که هیچ اظهار نظر یا حکمی وجود ندارد که مطلقاً درست باشد. (12)

گادامر بر اساس بهره‌گیری از امکانات افلاطون و سقراط، بر این باور بود که در جریان مهم هرمنوتیکی، با یک متن باید به گفتگو پرداخت و همانند دیالوگ دو متکلم، آنقدر گفتگو را ادامه داد تا طرفین به نوعی توافق برسند وی در توصیف فرآیند تفسیر، براین باور بود که هر فهمی، یک تفسیر است زیرا هر فهمی در وضعیت خاصی، ریشه دارد پس نمایانگر نقطه نظر و دورنمایی ویژه‌ای است. هیچ دیدگاه مطلقی وجود ندارد که بتوان از آن، تمامی دور نماهای ممکن را نگریست. تفسیر ضرورتا یک فرآیند تاریخی است اما صرف تکرار گذشته نیست بلکه در معنای حاضر و موجود، مشارکت دارد. از این رو «یگانه تفسیر صحیح»، گمان باطلی است. از نظر گادامر، تفسیر یک متن نمی‌تواند به بررسی قصد مؤلف یا درک عصر مؤلف، محدود شود زیرا متن، تجلی ذهنیت مؤلف نیست بلکه تنها بر پایه گفت و گویی میان مفسر و متن هستی، واقعیتش را باز می‌یابد. (13)

گادامر، شناخت متن را مشروط به اگاهی از پرسشهایی می‌داند که متن می‌بایست به آنها پاسخ دهد. این پرسش‌ها، گاه آشکارند و گاه پنهان (14)و همچنین مفسر باید با انتظارات از پیش تعیین شده، به سراغ متن برود. (15)بنابراین ذهن تأویل کننده در آغاز تأویل، مجموعه‌ای از پیشداوری‌ها، پیش‌فرض‌ها و خواست‌هایی استوار به افق معنایی امروز می‌باشد که به تعبیر «هوسرل»، در حکم زیست‌جهان اوست. (16) این عوامل از نظر گادامر، از فرآیند فهم متن انفکاک پذیر نیست. در نتیجه هیچ تأویل قطعی، درست و عینی وجود ندارد و هر گونه تأویل معنایی برای زمانی خاص و مناسبتی که با پرسشهایی در افق معنایی خاص می‌یابد، درست می‌باشد. از این رو شناخت، همواره متعصبانه است و تفسیر بی طرف، تحقق‌پذیر نیست زیرا هر انسانی از موضع و جهان خود، با متن روبرو می‌شود و هر متنی با دیدگاه خاصی مورد تفسیر قرار می‌گیرد و آن همان نسبت و افق خاصی است که مفسر در آن واقع است. البته این افق در اثر مواجهه با اشیاء دائماً تعدیل می‌یابد و لذا هیچگاه ما به تفسیر نهایی نایل نمی‌آییم.

نظر گادامر این نیست که مفسر صرفاً معانی خاص خود را بر متن تحمیل نماید بلکه متن به بازسازی پرسشهای مفسر نیز می‌پردازد و نیز پرسشهایی که متن پاسخ آنها به شمار می‌رود مفسر را با پرسشهای جدید روبرو می‌سازد. (17) از این رو باید توجه داشت که گادامر منکر معنای متن نیست و لذا به مکالمه میان افق معنایی متن و افق معنایی خواننده و در هم شدن این دو افق باور داشت. مفهوم افق در نظر گادامر به معنی زاویه نگرشی است که امکان نگرش را محدود می‌سازد. افق موقعیت‌مندی ما در جهان را توصیف و تعریف می‌کند. با این حال نباید آن را از زاویه نگرشی ثابت و بسته تصور کرد بلکه چیزی است که ما به درون آن می‌رویم و خود با ما حرکت میکند. همچنین می‌توان مفهوم حق را با رجوع به پیشداوری‌هایی که ما در هر زمان داریم، تعریف کرد زیرا این پیشداوری‌ها نمایشگر افقی هستند که ما نمی‌توانیم ورای آنها را ببینیم. (18)
خلاصه رویکرد گادامر این است که فهم در اثر پیوند افقها حاصل می‌شود یعنی اتحادی میان دیدگاه خواننده و دیدگاه تاریخی متن و کار هرمنوتیک، اتصال افقها و برقرار کردن نوعی دیالوگ و هم سخنی ما با جهان دیگر است و در این صورت، فهم درست و نادرست در مکتب گادامر وجود ندارد و منشأ اختلاف تفاسیر، همین استناد تفسیر‌ها به پیش‌فرض‌ها، پیشداوری‌ها و انتظارات و پرسشهای مفسر است. گادامر در بحثهای هرمنوتیک خود بدنبال این پرسش بود که فهم چگونه تحقق می‌یابد نه اینکه چگونه می‌توان به فهم درستی نایل آمد.
به عبارت دیگر از دیدگاه‌هایدگر تفسیر همواره مبتنی بر چیزی است که ما پیشاپیش داریم یعنی مبتنی بر پیش داشت است (19) و بر چیزی که ما پیشاپیش می‌بینیم تکیه دارد یعنی متکی بر پیش دید (20) و در متن چیزی که ما پیشاپیش در می‌یابیم قرار دارد یعنی در متن پیش- دریافت(21) واقع است. به عبارتی دیگر ما هیچ موضوع یا متنی را فارغ از پیشداوری‌ها و پیش‌فرضها نمی‌فهمیم. (22)

آنچه در این چند صفحه از دید شما گذشت خلاصه‌ای بود از دیدگاه سه اندیشمند بزرگ عرصه تفکر هرمنوتیک که به اختصار عرضه شد هرچند مختصر بود ولی امیدوارم با دیده نقد و اغماض به آن بنگرید و اگر کوتاهی و قصوری در کلام دیدید به دیده منت پذیرای نواقص خود هستم و این بنده را یاری نمایند انشاءالله در مجالی دیگر به آراء اندیشمندان اسلامی که در این زمینه فعالیت داشته اند می‌پردازیم.

پی‌نوشتها:

1-Schleier Macher

2-Wilhelm Dilthty

3-Hans-Geory-Gadamery

4-e. D. Hirsch

5-Emilio Betty

6- در این قسمت از مقاله «هرمنوتیک» از دایرةالمعارف دین ویرایش میرچا الیاده، جلد ششم با مشخصات ذیل استفاده شده:

Hermeneutics, the encyclopedia of Religion, Mircea Eliade 1987

7- ر. ک به ع ک. ام نیوتن هرمنوتیک مجله ارغنون شماره 4 ص 184-185 ساختار و تأویل متن ج2 ص522-527 دیئید کونزهوی، حلقه انتقادی، مراد فرهاد پور ص12-16 یورگن ‌هابرماس، رابرت هولاب، دکتر حسین بشیریه ص 80-81

8-حلقه انتقادی ص 141.

9- همان ص 150

10 ساختار و تأویل متن ج2 ص 571.

11- گادامر و هابرماس. محمدرضا ریخته‌گران. فصلنامه ارغنون. سال دوم. شماره 7و8 ص426.

12- حلقه انتقادی ص67.

13- همان ص14

14- ساختار و تأویل متن ج2 ص574

15- حلقه انتقادی ص168

16- ساختار و تأویل متن ج2 ص574

17-حلقه انتقادی ص146

18- یورگن‌ هابرماس –رابرت هولاب دکتر حسین بشیریه ص 90

19- Vorhabe

20- vorsicht

21-vorgriff

22- یورگن‌ هابرماس، رابرت هولاب ترجمه دکتر حسین بشیریه ص 88



*مهندس کشاورزی (شاخه آبیاری).